همیشه برایمان بت میساختند. این مساله مختص ایران نیست به نظرم جهانی است. برمیگردد به زمانی که رسانه ها شدند خدای مردم. 

توی فیلم ها و سریال ها. همیشه افرادی هستند که الگو و قهرمان اصلی اند. حتی اگر اول فیلم شکست خورده و داغون باشن ولی رفته رفته میرن به سمت یه شخصیت مهم . شخصیتی که جامعه از ما میخواهد باشیم. 

وقتی توی مدرسه بودیم معلم میگفت : دانش اموز اونیه که درسش سر جاش باشه تفریحش سر جاش به خانوادش کمک کنه نمره های عالی بگیره و بعدم بره آمریکا ! (یا بنا بر اعتقادات شخصی اون معلم این جمله آخر شکل بندی خودش رو داشت. ) 
یا مثلا : بره به مملکت خودش خدمت کنه 
یا : بره پادویی ملت رو بکنه . 
یا : بره رئیس یه شرکت بزرگ بشه ( انگار که همه قرار است یک چیز باشند. همه قرار است رئیس شرکت باشند . همه قرار است پادو باشند یا همه قرار است راهی آمریکا شوند و خیلی گزینه های دیگر که این مملکت آزاد بهم اجازه نمیدهد ذکرشان کنم !) 

مهم اینجا نیست که ما آزادیم که به حرف ناظم مدرسه گوش نکنیم. مهم اینجاست که ناظم مدرسه این را از ما میخواست که به حرفش گوش کنیم و چقدر بچه و تخس و نادان بودیم. چقدر به ما گفتند چیزی باشیم که خودمان از اول میدانستیم اصلا دلمان نمیخواهد باشیم ! 


چقدر خودمان به سر خودمان کوفتیم : یک بار هم از دوستان و همکلاسی هایم نشنیدم که بگویند : تو باید خودت باشی ! و ببینی که دلت میخواهد چی بشوی . 
عوضش گفتند : فلانی خیلی خداست. هم روابط اجتماعیش بالاست هم چهار تا ساز میزنه هم نمره هاش بالاست هم فوتبالش خوبه ! 

چقدر وقتم تلف شد صرف اینکه فوتبال را یاد بگیرم فقط برای اینکه چیزی باشم که محیط از من میخواهد نه چیزی که بهش علاقه دارم ! به قدری که هنوزم که هنوز است نمیدانم به چه چیز علاقه دارم ! گاهی نقاشی را دنبال میکنم ولی حالم بد میشود وقتی میبینم دارم تلاش میکنم چیزی را طراحی کنم که هیچ لذتی از کشیدنش نمیبرم. پس آن همه سینای نقاش سینای نقاش که میگفتند چه بود.

بیست و یک سال دارم و تازه دارم میفهمم هیچ بتی وجود ندارد ! قرار نیست کسی الگوی زندگی ام باشد. به زندگی خیلی از الگو هایی که زمان کودکی اسمشان را توی ماتحتمان فرو میکردند نگاه میکنم و به جز پشگل چیزی نمیبینم . پسری که فوتبالش خوب بود و چهار ساز موسیقی میزد و روابط اجتماعی اش عالی بود حالا شده یکی از ده ها میلیون کامنت دهنده و استوری گذار اینستاگرامی . از آنهایی که سارتر در کتاب تهوع میخواهد روی سر و صورتشان استفراغ کند . آدم هایی که حاضرند زیر بار وزنه 500 کیلویی مثل خر عربده بزنند ولی به 15 متری یک کتابفروشی نزدیک نشوند. یکبار محض رضای خدا ویکی پدیا را هم چک نمیکنند و درباره ی ت های منطقه و جهان تز میدهند .

 خواندن تنها برای جمع کردن اخبار به کار میرود  
دروس زندگی از کلیپ های یک دقیقه ای در اینستاگرام با زیر نویس فارسی و زندگی نکبت باری که ایرانی ها در اینترنت سخت بدان چسبیده اند چرا تنها جایی است که تقریبا کسی با آنها کاری ندارد. 


اصلا خودم هم نفهمیدم چی نوشتم ! ولی مینویسم. تا زمانی که بلدم . که تهش مشتی آدم بخوانند ؟ نه . که خودم بخوانم. بعد ها. :) 

مشخصات

آخرین جستجو ها